به عقب نگاه میکنم؛ در مرور خاطراتم به روزهایی برمیخورم که خالی بود از سایه شوم این ویروس منحوس بر سر زندگیهایمان؛ آن روزها که وسعت زندگی فرزندان من به اندازهی شوق دورهگردی در خیابانها بود، به اندازه لذت سرخوردن روی چمنها، آزادانه غلتیدن در پارکها، متحیرانه در اوج کوهها پرکشیدن، آن روزها که کودکانم «موش آب کشیده» میشدند در چشمهها و آبشارها و بیدغدغه از فوران پرسشهایشان، سرک میکشیدند در موزهها و باغها، روزهایی که گربه و خرگوش، بره و بزغاله را بغل میگرفتند تا حرفهای یواشکی برایشان بگویند و ....
روزهایی که گاهی ماهها منتظر میماندیم تا بر سر یک انیمیشن خوب توافق کنیم، و برای نشستن بر روی صندلیهای تاریک سینما روزشماری که نه، سالشماری میکردیم ... روزهایی که مهمان داستان کتابهایی بودیم که از لابلای انبوه قفسههای کتابفروشیها با وسواسی مادرانه و ذوقی کودکانه، به خانهمان میآمدند و ما را با خود به جهانهای باورنکردنی میبردند و دنیایمان را رنگی میکردند...
همان روزها که گهگاه از شدت خستگی و ناچاری، مینشستم و همراه میشدم با بازیهای کامپیوتری که اندکی از اوقات تفریح کودکم را به خود اختصاص میداد، و در همان وقت در عین اینکه از این آرامش و سکون لذت میبردم، فکرم درگیر انتخاب بازیهای دیگری برای کودکم میشد، که اگر روزی دوباره خواستم اندکی گوشی را به دست دخترم بسپارم، کدام بازی برای او مناسبتر خواهد بود؟
و امروز در حسرت بازگشت به آن خاطرات، دنیای جدیدی را به تجربه نشستهایم؛ دنیایی بی در و پیکر اما در کنج خانه! پر از اتفاقات بیروح مجازی؛ و همین متناقضات است که مرا میترساند؛ دنیاست اما در کنج خانه!!! کودک من با یک کلیک میتواند تا آفریقا سفر کند و حیواناتی را ببیند که تاکنون فقط در کتابها وصفشان را شنیده یا عکسشان را دیده! با یک کلیک!! و این همان کلیکی است که میتواند او را به مناطق ممنوعه بکشاند، در همان حالی که در کنج خانهی امن و امان ما نشسته است ... از اینجا بوی خطر به مشامم میرسد. مگر سفر به آفریقا بد است؟؟ و دیدن چیزهایی که شاید هرگز در زندگی فرصت تجربه واقعیشان بدست نیاید؟! پاسخ این سوال حتما منفی نیست؛ اما بهراحتی نمیتوانم سهلانگارانه فرزندم را در فضای امن و امان خانه تصور کنم حال آنکه فکر و ذهن او در جای دیگری است که در یک کلمه بی در و پیکر است. این همه تناقض سبب میشود در دقایقی که با خود خلوت میکنم این سوال ذهنم، بلکه تمام وجودم را به خود مشغول سازد: بهراستی زندگی در این قلمرو جدید، یادگیری نمیخواهد؟؟
به خودم حق میدهم نگران باشم و پر از سوال، به خودم حق میدهم تمام آن نگرانیهایی را که پس از مادر شدنم روزی به آنها غلبه کرده بودم تا روزهایی ناب برای فرزندانم بسازم، دوباره بر من هجوم آورند؛ بهعنوان مادری که میخواست بستر رشد کودکان خود را خوش رقم بزند، به خودم حق میدهم بترسم برای فرزندانم که در فضایی دو در سه و از پشت شیشههایی جادویی به تجربه ی دنیایی بنشیند ناشناخته و پر از رمز و راز..( میگویم جادو چون در درون خانه امن من و در کنار گوشم میتواند حریم مرا شکسته و کودکم را که پیش از این دودستی چسبیده بودم، از من برباید و مال خود کند، اگر من بهعنوان یک مادر حواسم نباشد)، دنیایی که پیش از این حکم ابزاری را داشت برای ساختن فرصتهای تازه برای تجربه های نو، کمکم بشود مرز تمام خاطرات گذشته، بشود مرز زندگی بچههایم؛ مرزی که ترس نمیگذارد پا از آن فراتر بگذارم، مرز میان واقعیت و مجاز ( و مرز خواهد ماند اگر من بهعنوان یک مادر آن را تمام واقعیت بدانم) ... و من به خودم حق میدهم از این دنیا بترسم.
اما آیا راهی برای غلبه بر این ترس وجود ندارد؟؟
این پرسشی است که هر روز بارها آن را با خود تکرار میکنم و در وقت مرور (محاسبه) خود میبینم که من سعی داشتم زندگی را درست بازی کنم، نه اینکه زندگی بیباختی داشته باشم و همیشه برنده باشم، اما دستکم، از شکستهایم پلی بسازم برای پیروزیها، دست کم پشت رل زندگی جهت فرمان را گم نکنم و پایم را آهسته و پیوسته بر اهرم گاز بفشارم و به وقت ترمز دست و دلم نلرزد از ایستادن و باز در مسیر درست به حرکت ادامه دادن ...
من میخواستم مادر باشم و مادری کنم و مادرانههایم را با دنیا به اشتراک بگذارم...
اگر این خواست من بوده، دنیا هرچه که باشد، هرچقدر هم بیقاعده و بدقواره، حتما من، بهعنوان یک مادر، قواعدی برای بازی خواهم یافت؛ قواعدی که اگر من بر آنها پایبند بمانم، هم مسیر را گم نخواهم کرد و هم خوب و درست خواهم راند.
بار دیگر عزمم جزم میشود و ترسم بدل به اشتیاق حرکت میگردد: شناخت رسانه و دنیایی که رسانهها برای من میسازند..
آری، این همان مسیر درستی است که باید در آن گام بردارم...
باید جنس فضای مجازی و رسانهها را بشناسم، من قبلا هم این کارها را کردهام، پس این بار نیز خواهم توانست و باید توانست ...
باید بدانم این چه دنیایی است؟ چه نقاط تاریک و روشنی دارد؟ در میان آن همه تهدید، من بهعنوان یک مادر، چه فرصتهایی برای رشد و اعتلای خود و فرزندانم میتوانم بسازم؟
باری دیگر اوضاع خودم و فرزندم را دوره میکنم:
تا امروز من فرزندم را مانند کف دستم میشناختم؛ با هر نگاهش به رازهای درونش پی میبردم و دهان باز نکرده، افکارش را میشنیدم ... و در این دنیای واقعی خودساخته میان من و فرزندم، مادری میکردم ... فرزند من، همان فرزند است و من، همان مادر، فقط زمین بازیمان اندکی عوض شده: یک عنصر جدید به زمین ما اضافه شده: فضای مجازی
مادامیکه حواسم باشد این امکان جدید در زندگی امروز نیست که شرایط و قواعد و اصول مادری من را تعیین میکند، بلکه این من هستم که بهعنوان یک مادر، فرزندانم را نسبت به این امکان همچون سایر امکانات هدایت و جهتدهی خواهم کرد، اینجا نیز تحت کنترل ما (من و فرزندانم) خواهد بود.
من بهعنوان یک مادر، بهدنبال رشد همهجانبه و یکپارچه کودکانم بودم و همچنان نیز، باید از سویی با ایجاد زمینه برای رشد و از سوی دیگر، با صیانت از کودکانم در مقابل تهدیدها به راه خویش ادامه داده و فرآیند رشد آنها را با انگیزه و با شجاعت پی بگیرم.
1 دیدگاه