چند روز از آغاز درگیری گسترده بین ایران و رژیم صهیونیستی میگذرد؛ درگیریای که هم در میدان جنگ و هم در فضای رسانه، بهشدت فعال و پرآشوب است. در این میان، نوجوانان ما دیگر صرفاً تماشاگر نیستند. آنها خود، دنبالکنندهی اخبار، تحلیلها و روایتهای گوناگوناند. اما این مواجههی گسترده با اطلاعات، اگر به درستی مدیریت نشود، میتواند پیامدهای روانی خطرناکی داشته باشد.
در روزهای جنگ، جبههها فقط در زمین یا آسمان شکل نمیگیرند، بلکه بخش مهمی از جنگ در ذهن مردم، بهویژه نوجوانان، رخ میدهد. نوجوان امروز، بیش از هر زمان دیگری در معرض سیل بیوقفهای از اطلاعات است: از خبر فوری در کانالهای تلگرامی گرفته تا تحلیلهای احساسی در اینستاگرام، و ویدیوهای پُرحجم و تکاندهنده در توییتر و یوتیوب.
در چنین شرایطی، تشخیص واقعیت از دروغ، تحلیل درست از پروپاگاندا، و تفسیر صحیح از تصویر، به یک چالش جدی روانی و ذهنی تبدیل میشود.
جنگ فعلی همزمان ترکیبی است از روایتهای غرورآفرین و ناامیدکننده. یکجا ویدیویی منتشر میشود از موفقیتهای نظامی ایران و در جایی دیگر تصویری دلخراش از یک حمله به محله مسکونی؛ در یک کانال گفته میشود "پیروزی کامل نزدیک است" و در کانال دیگر هشدار داده میشود که "خطر حمله سراسری در راه است". نوجوانی که هنوز ابزار تشخیص و تحلیل کافی ندارد، میان این تضادها سردرگم میشود: به چه کسی اعتماد کند؟ واقعیت چیست؟ چرا اخبار رسمی با آنچه در شبکهها میبیند فرق دارد؟ آیا چیزی پنهان میشود؟ یا دروغی پنهان است؟
در این فضا، رسانهها دیگر فقط ناقل خبر نیستند، بلکه بازیگرانی فعال در جنگ روانیاند. برخی تلاش میکنند با بزرگنمایی شکستها یا پنهان کردن موفقیتها، روحیه مردم را تضعیف کنند. برخی دیگر با انتشار اخبار ساختگی، تصاویر قدیمی یا جعلی، مخاطب را درگیر واکنشهای احساسی و هیجانی میکنند تا قدرت تفکرش کاهش یابد.
رسانههای وابسته به رژیم صهیونیستی و همپیمانانش، بهویژه در فضای مجازی، با شگردهای شناختهشدهای وارد میدان شدهاند:
در چنین فضایی، نوجوان نه تنها باید اخبار را بشنود، بلکه باید یاد بگیرد چگونه با آن مواجه شود. اگر این مواجهه بدون آگاهی باشد، فشار روانی ناشی از اطلاعات متناقض، احساس بیپناهی، و تصور یک آینده نامعلوم میتواند موجب بروز اضطرابهای مزمن، بیاعتمادی عمیق و گاهی حتی پرخاشگری یا افسردگی پنهان شود.
درک این وضعیت، قدم اول برای حمایت از نوجوانان است: آنها نه بیتفاوتاند، نه سادهدل؛ بلکه در حال تجربهی سنگینترین نوع یادگیری رسانهایاند، آن هم در کوران یک جنگ واقعی. وظیفهی ماست که آنها را تنها نگذاریم.
نوجوان امروز، اگر تنها با حجم زیادی از اخبار بمباران شود، دیر یا زود از تحلیل خسته میشود و یا بهکل از واقعیت فاصله میگیرد. راهکار، نه بستن چشم و گوش اوست و نه رها کردنش در میان امواج رسانهای؛ بلکه تنظیم رابطه او با خبر و تصویر است. چند اصل ساده اما کاربردی میتواند این تنظیمگری را ممکن کند:
اول: کمتر، اما با کیفیت ببینیم
ضرورتی ندارد نوجوان هر پنج دقیقه اخبار را چک کند یا عضو دهها کانال خبری باشد. بهتر است خانوادهها با او توافق کنند که یک یا دو بار در روز، در زمان مشخصی (مثلاً بعد از ناهار یا بعد از مدرسه)، اخبار را از منابع مشخصی مرور کند؛ و البته نه از منابعی که با ترس، شوک یا تحقیر، خوراک تولید میکنند، بلکه از رسانههایی که رسمیاند و تلاش میکنند روایتهای دقیقتری ارائه دهند اگر کامل نباشند.
دوم: فکر کردن را جایگزین تکرار کنیم
نوجوان باید بفهمد که هر چیزی که در فضای مجازی میبیند، واقعیت نیست اگر هزار نفر آن را دیده یا بازنشر کرده باشند. باید یاد بگیرد بپرسد:
این تمرینهای ساده باعث میشود نوجوان از مصرفکنندهی انفعالی به سؤالکنندهی فعال تبدیل شود و همین تغییر، یکی از قویترین سپرهای روانی در برابر عملیات رسانهای است.
سوم: ساختن تعادل اطلاعاتی، نه با انکار، بلکه با برجستهسازی واقعیتهای توانمند
هرچند اخبار جنگزده پُر از صحنههای آسیب و خشونت است، اما در دل همین واقعیت، نقاط اتکای روانی هم وجود دارد که میتوان برجستهشان کرد. نوجوان باید ببیند که ایران فقط هدف نیست، بلکه فاعل قدرتمند پاسخگویی هم هست. تحلیل لحظهبهلحظهی عملیاتهای دفاعی، نمایش توان فنی نیروهای مسلح، و سرعت بالای واکنشهای میدانی کشور، برای ذهن نوجوان همانقدر اهمیت دارد که دانستن میزان تلفات دشمن برای فرماندهان نظامی.
در کنار این، دیدن صحنههایی از همدلی مردم با یکدیگر، پویشهای مردمی برای کمکرسانی، و همبستگی ملی، تصویر جامعه را از یک جمع ترسیده و پراکنده، به یک ملت ایستاده تبدیل میکند. از آنسو، نوجوان باید بشنود که صدای ایران در دنیا شنیده شده؛ مردم در کشورهای مختلف مثل بلژیک، فرانسه، هلند و حتی برخی محافل آکادمیک در آمریکا حملات رژیم صهیونیستی را محکوم کردهاند و در کنار مردم ایران ایستادهاند. این صداها، جرقههای امید و مشروعیتاند که نشان میدهند حقانیت و مظلومیت ما تنها روایت داخلی نیست.
پیش از آنکه دربارهی کمک به نوجوان حرف بزنیم، باید یک واقعیت مهم را جدی بگیریم: هیچ نوجوانی نمیتواند آرامش را از پدر و مادری بگیرد که خودشان درگیر اضطراب، خشم یا سردرگمیاند. اگر والدین مدام در حال چک کردن اخبار، فوروارد کردن شایعات، بحثهای داغ سیاسی یا ابراز ترس از آینده باشند، فرزندشان حتی اگر هیچ خبری نخوانده باشد، همان اضطراب را از لحن و رفتارشان جذب میکند.
خانهای که در آن والدین بتوانند اضطرابشان را مدیریت کنند، برای نوجوان هم به یک پناهگاه تبدیل میشود نه فقط یک اتاق برای خوابیدن. از اینجا به بعد، تازه نوبت نقش فعال خانواده و مربی میرسد که چطور فضای امن، گفتگو، معنا و فعالیت هدفمند را برای نوجوان فراهم کنند…
در شرایط بحرانی، نوجوان بیش از تحلیل، نیاز به ابراز دارد. این یعنی خانواده و معلم باید اول از او بپرسند:
«وقتی این ویدیو رو دیدی، چه حسی پیدا کردی؟»
«خبر امروز تو رو نگران کرد یا عصبانی؟»
وقتی او احساس کند کسی بدون عجله برای نتیجهگیری، پای حرفش نشسته، آرامتر میشود. نباید بحثها به سمت شعارهای سیاسی یا قضاوتهای قطعی کشیده شود. نوجوان نیاز دارد بفهمد که ترس و خشمش طبیعی است نه اینکه با گفتن "نگران نباش، چیزی نیست" یا "ما که پیروزیم"، احساساتش سرکوب شود.
یکی از راههای مؤثر برای کاستن از اضطراب نوجوان، دادن نقش فعال به اوست. نوجوانی که فقط تماشاگر اخبار است، بهتدریج احساس بیقدرتی میکند؛ اما نوجوانی که بتواند کاری انجام دهد، حتی کوچک، حس کنترل و معنا پیدا میکند.
مثلاً:
اینجا هنر و خلاقیت، تبدیل به ابزارهای دفاع روانی میشوند. اینها کارهایی هستند که نهتنها به نوجوان آرامش میدهند، بلکه او را شریک در سرنوشت جمعی میکنند.
وقتی جنگ در اطراف جریان دارد، ممکن است بعضی خانوادهها ناخودآگاه همه چیز را تعطیل کنند: درس، کلاس هنری، ورزش، دورهمی خانوادگی. اما همین روالهای عادیاند که به نوجوان پیام میدهند: زندگی هنوز ادامه دارد.
تأکید بر انجام تکالیف درسی، تمرین موسیقی، رفتن به باشگاه یا حتی پختن یک غذای ساده در کنار خانواده، هیچکدام بیربط به شرایط نیستند. اینها به نوجوان یاد میدهند که در بحران، هم میتوان ایستاد و هم زندگی کرد.
در روزهایی که صدای آژیر و انفجار از آنسوی مرز میآید و تصویرها از صفحهی گوشیها به ذهن و جان نوجوانان رسوخ میکند، مهم است که به یاد داشته باشیم:
آنچه آنها را حفظ میکند، نه فقط پدافند هوایی، بلکه پدافند روانی خانوادههاست.
ما قرار نیست همهی حقیقت را برای فرزندانمان تحلیل کنیم، اما میتوانیم یادشان بدهیم که چطور فکر کنند، چطور بپرسند، و چطور با امید زنده بمانند. اگر در دل آتش، خانهای باشد که در آن حرف زدن، فهمیدن، و عمل کردن ممکن باشد، نوجوان احساس میکند تنها نیست، و این حس، نیرومندترین سنگر روانی او خواهد بود.
این روزها، نوجوانان ما فقط نیاز به خبر درست ندارند، نیاز به حضور آرام، گفتوگوی محترم، و فرصت ساختن دارند.
و این فرصت را، ما باید فراهم کنیم.
1 دیدگاه