قصه و روایت همیشه بخشی جدانشدنی از فرهنگ بشر بوده است. داستانها در طول تاریخ نه تنها برای سرگرمی، بلکه برای تربیت و انتقال ارزشها به نسلهای بعدی بهکار میرفتهاند. در سالهای گذشته، سریالهای تلویزیونی و حتی فیلمهای سینمایی ایرانی با وجود همهی تلخیها و مشکلاتی که شخصیتها در مسیر داستان تجربه میکردند، در نهایت به نقطهای میرسیدند که امید، آرامش یا دستکم نوعی عدالت برقرار میشد. همین پایان خوش بود که به مخاطب یادآور میشد زندگی ارزش ادامه دادن دارد و تلاش در برابر سختیها بیثمر نمیماند.
اما امروز، بهویژه در سریالهای نمایش خانگی، روندی متفاوت دیده میشود. بسیاری از آثار با صحنههای خشن، روابط بیمارگونه و اتفاقات تلخ آغاز میشوند و پایانهایی دارند که نه تنها گرهی از زندگی شخصیتها باز نمیکند، بلکه برای مخاطب نیز حس یأس و تلخی برجای میگذارد. این تغییر تنها یک سلیقهی هنری نیست، بلکه پدیدهای است که پیامدهای تربیتی و اجتماعی قابل توجهی دارد.
سریال هم سریال های قدیمی…
سریالهای قدیمی ایرانی معمولاً با روایتی آغاز میشدند که شخصیت اصلی درگیر مشکلات خانوادگی، اقتصادی یا اجتماعی میشد. در طول داستان، او با چالشهای متعددی دستوپنجه نرم میکرد، اما در نهایت قصه با حل بحران، ازدواجی موفق یا بازگشت به ارزشهای اخلاقی به پایان میرسید. این فرمول ساده اما تأثیرگذار دو پیام مهم برای مخاطب داشت:
۱. هر تاریکی سرانجام نوری در دل خود دارد.
۲. پایبندی به اخلاق و تلاش میتواند به نتیجهای مثبت ختم شود.
با این حال، در سالهای اخیر سریالهای نمایش خانگی مسیری کاملاً متفاوت را در پیش گرفتهاند. داستانها اغلب از همان ابتدا با اتفاقاتی تکاندهنده آغاز میشوند؛ قتل، تجاوز، خیانت، فساد اقتصادی یا خانوادگی. چنین شروعی گرچه باعث شوک و کنجکاوی مخاطب میشود، اما روند ادامه ماجرا بهگونهای است که روزنهای از امید باقی نمیگذارد. پایانهای تلخ یا مبهم نیز بیننده را در وضعیت بلاتکلیفی رها میکنند.
این نوع روایت معمولاً با برچسب «واقعگرایی» توجیه میشود، اما پرسش جدی اینجاست: آیا واقعیت زندگی تنها تاریکی است؟ آیا در جامعهی ما هیچ نقطهی امید و زیبایی وجود ندارد؟
برای نمونه، در یک سریال شخصیت دختری جوان با تحریک فردی بانفوذ دست به قتل میزند و مدام ادعای بیگناهی میکند. وکیلی نیز برای اثبات بیگناهی او، زندگی خانوادگی و موقعیت شغلی خود را قربانی میکند و در نهایت عاشق همان دختر زندانی میشود. اما قصه جایی پایان مییابد که دختر اعدام میشود؛ پایانی تلخ که پس از انبوهی از معماها و کشمکشهای نفسگیر، تنها خستگی برای مخاطب باقی میگذارد.
یا در مثالی دیگر، داستانی عاشقانه از دوران قدیم روایت میشود؛ دختری که خانه و زندگی آرام خود را رها کرده و دلباختهی پسری با مشکلات روانی میشود. اما این عشق به سرانجامی نمیرسد و سرنوشت هر دو شخصیت به شکلی تراژیک رقم میخورد: دختر بهطرزی دلخراش جان میبازد و معشوق او نیز در استخری کوچک غرق میشود.
این پایانها نه تنها امیدی به مخاطب منتقل نمیکنند، بلکه حسی از پوچی و یأس بر جای میگذارند؛ گویی تماشاگر با خود میگوید: «هرطور که میخواهد تمام شود، فقط زودتر تمام شود.»
چرا این تغییر رخ داده است؟
تغییر مسیر سریالهای نمایش خانگی از پایانهای امیدبخش به سمت پایانهای تلخ و مبهم، دلایل متعددی دارد که میتوان آنها را در چند دسته بررسی کرد:
- تأثیر الگوهای خارجی و جریان جهانی سریالسازی
بسیاری از سریالسازان امروز تحت تأثیر ژانرهای غربی بهویژه سریالهای جنایی، روانشناختی و نوآر قرار دارند. در این آثار، پایانهای تراژیک یا مبهم رایج است و حتی بهعنوان نشانهای از «هنر جدی» در نظر گرفته میشود. بعضی کارگردانان ایرانی بدون توجه به تفاوتهای فرهنگی و نیازهای تربیتی جامعهی خود، همان الگوها را تقلید میکنند. نتیجه، آثاری است که بیشتر به نسخهی بومیشدهی سریالهای تاریک خارجی شباهت دارند تا به روایتی اصیل و متناسب با فضای اجتماعی ایران.
- جذابیت اقتصادی و جلب توجه کوتاهمدت
بازار نمایش خانگی به شدت رقابتی است. برای جلب مخاطب، برخی سازندگان به صحنههای شوکآور، روابط پرتنش و پایانهای غیرمنتظره روی میآورند. این روش شاید در کوتاهمدت باعث جذب تماشاگر و افزایش بازدید شود، اما در بلندمدت مخاطب را خسته و دلزده میکند. به بیان دیگر، پایانهای تلخ بیشتر از آنکه هنری یا واقعی باشند، نوعی ترفند تجاری محسوب میشوند.
- ضعف در فیلمنامهنویسی و دشواری خلق پایان خوش
نوشتن پایانی امیدوارانه و منطقی کار سادهای نیست. بسیاری از نویسندگان برای رسیدن به نقطهی اوج و پایان قانعکننده دچار مشکل میشوند. از اینرو، به جای یافتن راهی هنرمندانه برای بستن قصه، به پایانهای ناگهانی، تلخ یا مبهم پناه میبرند. در واقع، سادهترین راه برای تمام کردن یک داستان، رها کردن آن در تلخی است؛ اما سختترین راه، دادن نتیجهای است که هم واقعی باشد و هم امیدبخش.
- تغییر بخشی از ذائقهی مخاطب
فشارهای اجتماعی، اقتصادی و روانی سالهای اخیر بر جامعه باعث شده بخشی از مخاطبان با قصههای تلخ همذاتپنداری بیشتری داشته باشند. سریالسازان نیز تصور میکنند برای جذب این مخاطبان باید به سراغ روایتهای ناامیدکننده بروند. اما واقعیت این است که بیشتر مردم در کنار بازتاب واقعیت، به روزنهای از امید نیز نیاز دارند؛ چیزی که بسیاری از سریالهای امروز فراموش کردهاند.
- نبود نهادهای هدایتگر در محتوا
در گذشته، تلویزیون و دستگاههای نظارتی با دقت بیشتری بر محتوای سریالها نظارت داشتند و بر جنبههای تربیتی آنها تأکید میکردند. اما در فضای نمایش خانگی که بیشتر تحت مدیریت پلتفرمهای خصوصی است، این حساسیت کمتر دیده میشود. بنابراین بسیاری از آثار صرفاً با نگاه اقتصادی ساخته میشوند، نه با در نظر گرفتن اثرات روانی و اجتماعی آنه
نمایش مکرر پایانهای تلخ و ناامیدکننده در سریالهای نمایش خانگی صرفاً یک اتفاق هنری نیست؛ بلکه تأثیرات عمیقی بر روح و روان فرد و جامعه میگذارد. برخی از مهمترین پیامدها عبارتاند از:
- کاهش امید و انگیزه در زندگی روزمره
وقتی شخصیتهای یک قصه با وجود تلاش و فداکاری، در نهایت به ناکامی و نابودی میرسند، مخاطب ناخودآگاه این الگو را به زندگی واقعی تعمیم میدهد. در نتیجه، باور به امکان تغییر شرایط و امید به آینده ضعیفتر میشود. این مسئله بهویژه در جامعهای که با مشکلات اقتصادی و اجتماعی روبهروست، میتواند روحیهی جمعی را بیش از پیش تضعیف کند.
- عادیسازی خشونت و بیاعتمادی
تکرار صحنههای قتل، خیانت، فساد و فروپاشی خانواده، حساسیت اخلاقی و روانی مخاطب را کاهش میدهد. به تدریج این رفتارها از «امری ناپسند» به «امری عادی» تبدیل میشوند. نوجوانی که مدام میبیند روابط انسانی در سریالها بر اساس خیانت و خشونت پیش میرود، ممکن است چنین تصوری را به روابط واقعی خود هم تعمیم دهد.
- تأثیر منفی بر هویت و باورهای نسل جوان
جوانان و نوجوانان که در مرحلهی شکلگیری هویت هستند، بیشترین تأثیر را از رسانهها میگیرند. پایانهای تلخ میتواند باعث شکلگیری ذهنیتی بدبینانه در آنها شود؛ ذهنیتی که ازدواج، عشق، تلاش یا حتی صداقت را بیثمر و پوچ نشان میدهد. این نگرش نه تنها به افسردگی فردی، بلکه به بیاعتمادی اجتماعی نیز دامن میزند.
- افزایش اضطراب و خستگی روانی مخاطب
تماشای مداوم تنش، معما و تراژدی بدون نقطهی آرامش، سطح استرس مخاطب را بالا میبرد. در نتیجه، به جای آنکه سریال وسیلهای برای سرگرمی و تخلیهی روانی باشد، خود به عاملی برای اضطراب بیشتر تبدیل میشود.
- تضعیف نقش تربیتی هنر
هنر همواره نقشی تربیتی در جامعه داشته است؛ از قصههای کهن گرفته تا آثار نمایشی معاصر. اما وقتی سریالها فقط تاریکی و شکست را بازتاب میدهند، این نقش تربیتی از بین میرود. به جای آنکه قصه الگویی برای عبور از مشکلات نشان دهد، تنها تصویری از بنبست به نمایش میگذارد.
پیامدهای تربیتی و اجتماعی
نمایش مکرر پایانهای تلخ و ناامیدکننده در سریالهای نمایش خانگی صرفاً یک اتفاق هنری نیست؛ بلکه تأثیرات عمیقی بر روح و روان فرد و جامعه میگذارد. برخی از مهمترین پیامدها عبارتاند از:
- کاهش امید و انگیزه در زندگی روزمره
وقتی شخصیتهای یک قصه با وجود تلاش و فداکاری، در نهایت به ناکامی و نابودی میرسند، مخاطب ناخودآگاه این الگو را به زندگی واقعی تعمیم میدهد. در نتیجه، باور به امکان تغییر شرایط و امید به آینده ضعیفتر میشود. این مسئله بهویژه در جامعهای که با مشکلات اقتصادی و اجتماعی روبهروست، میتواند روحیهی جمعی را بیش از پیش تضعیف کند.
- عادیسازی خشونت و بیاعتمادی
تکرار صحنههای قتل، خیانت، فساد و فروپاشی خانواده، حساسیت اخلاقی و روانی مخاطب را کاهش میدهد. به تدریج این رفتارها از «امری ناپسند» به «امری عادی» تبدیل میشوند. نوجوانی که مدام میبیند روابط انسانی در سریالها بر اساس خیانت و خشونت پیش میرود، ممکن است چنین تصوری را به روابط واقعی خود هم تعمیم دهد.
- تأثیر منفی بر هویت و باورهای نسل جوان
جوانان و نوجوانان که در مرحلهی شکلگیری هویت هستند، بیشترین تأثیر را از رسانهها میگیرند. پایانهای تلخ میتواند باعث شکلگیری ذهنیتی بدبینانه در آنها شود؛ ذهنیتی که ازدواج، عشق، تلاش یا حتی صداقت را بیثمر و پوچ نشان میدهد. این نگرش نه تنها به افسردگی فردی، بلکه به بیاعتمادی اجتماعی نیز دامن میزند.
- افزایش اضطراب و خستگی روانی مخاطب
تماشای مداوم تنش، معما و تراژدی بدون نقطهی آرامش، سطح استرس مخاطب را بالا میبرد. در نتیجه، به جای آنکه سریال وسیلهای برای سرگرمی و تخلیهی روانی باشد، خود به عاملی برای اضطراب بیشتر تبدیل میشود.
- تضعیف نقش تربیتی هنر
هنر همواره نقشی تربیتی در جامعه داشته است؛ از قصههای کهن گرفته تا آثار نمایشی معاصر. اما وقتی سریالها فقط تاریکی و شکست را بازتاب میدهند، این نقش تربیتی از بین میرود. به جای آنکه قصه الگویی برای عبور از مشکلات نشان دهد، تنها تصویری از بنبست به نمایش میگذارد.
و در آخر….
واقعیت این است که حذف کامل پایانهای تلخ از سریالها امکانپذیر نیست؛ قصه همیشه بخشی از تلخیهای زندگی را هم بازتاب میدهد. اما مهم این است که چگونه با این آثار مواجه شویم و چه توقعی از سازندگان داشته باشیم.
۱. بعد از دیدن این آثار چه کنیم؟
- گفتوگو کنیم: بعد از تماشای یک سریال تلخ، دربارهی داستان و پیامش با خانواده یا دوستان صحبت کنیم. این کار باعث میشود اثر روانی ماجرا کمتر شود.
- برای نوجوانها توضیح بدهیم: نوجوانان بیشتر تحتتأثیر قرار میگیرند. بهتر است همراه با تماشای چنین آثاری برای آنها توضیح داده شود که واقعیت همیشه اینقدر تاریک نیست.
- تعادل ایجاد کنیم: در کنار این سریالها، انتخاب آثار امیدبخش هم ضروری است تا ذهن در تلخیها متوقف نماند.
- مرز داستان و واقعیت را بشناسیم: باید یاد بگیریم سریالها بازتاب بخشی از زندگی هستند، نه کل آن. این نگاه کمک میکند داستان را بهعنوان روایت بپذیریم، نه الگویی قطعی برای زندگی.
مخاطب تنها مصرفکنندهی منفعل نیست. همانطور که کیفیت تصویر یا سرعت اینترنت را مطالبه میکنیم، حق داریم دربارهی کیفیت محتوای فرهنگی هم حساس باشیم. وقتی مخاطبان بهطور جدی نظرشان را بیان کنند، سازندگان و پلتفرمها ناچار خواهند شد به نیاز جامعه برای قصههایی متعادلتر توجه کنند.
ریحانه دماوندی
ریحانه دماوندی مثل هر کس دیگری تا رسیدن به سن کنکور و دانشگاه چند شغل برای آینده خود در نظر داشته است. تا اینکه متوجه شده به آدمها و دنیاهای متفاوت آنها علاقه زیادی دارد و دوست دارد به دیگران کمک کند. به همین خاطر رشتهی مشاوره را انتخاب کردهاست. او دوست دارد با کودکان و نوجوانان کار کند و همین مسأله در کنار علاقهاش به دیدن فیلم و خواندن کتاب سبب شده که ارزیاب مجموعه کدومو باشد. او در نشریه دانشکده خود قلمزنی میکرده است و به مسافرت و آشپزی نیز علاقهدارد. اهل شبکههای اجتماعی نیست و ارتباطات واقعی را ترجیح میدهد.
او همیشه به دنبال راهی بوده تا به کودکان و والدین کمک هر چند کوچکی کردهباشد و حالا این هدف را در سایت کدومو دنبال میکند.
1 دیدگاه