نقد و بررسی سریال وقتی تلفن زنگ می زند (when the phone rings)

سریال 12 قسمتی "وقتی تلفن زنگ می‌زند" به دلیل داستان عاشقانه خود، شیمی بین بازیگران و هیجان‌انگیز بودنش در صدر لیست پربیننده‌ترین سریال‌ها قرار گرفته است. این اثر حال و هوای کی‌دراماهای قدیمی را دارد بنابراین با داستانی مواجهید که منطق داستانی خاصی ندارد ولی بسیار فانتزی بوده و شخصیت‌ها ویژگی‌های ایده‌آل زیادی دارند. دیدن این فیلم‌ها اگر فقط برای سرگرمی باشد مسئله‌ای ندارد اما توجه داشته باشید به دلیل لحظات پرکشش میان بازیگران، این اثر قابلیت زیادی دارد تا ذهن شما را هفته‌ها به خود مشغول کند. لحظات عاشقانه میان بازیگران بیشتر در قسمت‌های پایانی اتفاق می‌افتد اما اتفاقات درون داستان از ابتدا طوری است که قوه تخیل را به خصوص در نوجوانان در رابطه با لحظات عاشقانه آنان فعال می‌کند و این می‌تواند آسیب‌زا باشد.

شخصیت بک سااون با وجود اشتباهات زیادی که دارد، بی‌نقص و رویایی به نظر می‌رسد. هی‌جو نیز با وجود اینکه بیشتر عمر خود را منفعلانه و مطیعانه گذرانده است باز به عنوان معشوقه‌ای جذاب به چشم می‌آید. برای کم شدن تاثیر این شخصیت‌پردازی فانتزی خوب است درمورد ابعاد شخصیتی آنها صحبت کرده و اقدامات آنان را به چالش بکشید و صرفا این سریال را به چشم یک اثر برای سرگرمی و وقت‌گذرانی ببینید.

سریال به این نکته اشاره می‌کند که هر رابطه‌ای نیاز به توجه، عشق و اهمیت دارد اما قطعا این اثر نمی‌تواند اثری باشد که بتوان از آن یاد گرفت و نکات قابل توجهی برای ارائه داشته‌باشد. اما می‌توان آن را به عنوان یک تلنگر در نظر گرفت.

شخصیت‌ها:

هونگ هی‌جو: دختری که در کودکی در اثر یک تصادف نمی‌تواند حرف بزند و در حال حاضر مترجم زبان اشاره در اخبار است. او به اجبار خانواده‌اش با بک سااون ازدواج می‌کند.

بک سا اون: پسری از خانواده‌ی سیاسی که سخنگوی دولت است. پدرش قصد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری دارد به همین دلیل به قدرت رسانه‌ای خانواده هی جو احتیاج دارد. بنابراین پسرش را ئادار به ازدواج با هونگ هی‌جو می‌کند.

جی جونگ یو: دوست قدیمی و هم‌دانشگاهی هی‌جو که در حال حاضر یک روانپزشک است و در صفحه‌ی شخصی خود به حل معماهای جنایی می‌پردازد. او برای حل یکی از معماها به هی‌جو و بک سااون نزدیک می‌شود.

داستان اثر: 

هونگ هی‌جو و بک سااون سه سال پیش یک ازدواج سیاسی داشتند. زندگی آنها راکد و بی‌روح است. روزی هی‌جو توسط شخصی ناشناس دزدیده می‌شود و با سااون تماس می‌گیرد. سااون حرف او را باور نمی‌کند و هی‌جو خود به تنهایی از دست گروگان‌گیر فرار می‌کند. گروگان‌گیر با خود تلفنی دارد که تنها می‌تواند با سااون تماس گرفته و غیرقابل ردیابی است. هی‌جو پس از رهایی از دست گروگان‌گیر، تلفن را برمی‌دارد و هر روز سر ساعت ده شب به سااون زنگ می‌زند تا با تهدیدکردنش بتواند از او طلاق بگیرد. در جریان این تماس‌ها آنها متوجه احساسات یکدیگر می‌شوند. سااون متوجه می‌شود شخصی که  هر روز با او تماس می‌گیرد همسرش است ولی برای اینکه با هی‌جو بیشتر صحبت کند و او را بهتر بشناسد چیزی نمی‌گوید. از طرفی هی‌جو نیز متوجه علاقه دو طرفه بین خود و همسرش می‌شود و تصمیم می‌گیرد به زندگی مشترکشان فرصت دهند.

پس از دیدار آنها اتفاقات ناخوشایند دیگری می‎افتد. گروگانگیر اصلی دوباره پیدا شده و رازهای زیادی برملا می‌شود. از طرفی گروگان‌گیر اعلام می‌کند که می‌خواهد از سااون انتقام بگیرد. سااون و هی‌جو چنیدن بار زخمی می‌شوند و تا پای مرگ می‌روند اما در نهایت با گذر از چالش‌ها دوباره با یکدیگر ازدواج می‌کنند.