شخصیتها:
کاترین: روزنامهنگار مشهور تلویزیونی که به تازگی برنده جایزه سال نیز شده است. او یک پسر دارد.
رابرت: همسر کاترین که مدیرعامل یک شرکت است.
نیکولاس: پسر 25 ساله کاترین و رابرت که اعتیاد دارد و قادر نیست زندگی خود را تامین کند.
جاناتان: پسر استیون و نانسی که در 19 سالگی در ایتالیا در دریا غرق شده است.
استیون: پدر جاناتان که اکنون 77 سال دارد و تنها زندگی میکند.
نانسی: مادر جاناتان که 9 سال پیش به علت بیماری سرطان از دنیا رفته است. او با خیالپردازیهای خود در مورد مرگ پسرش، یک کتاب نوشته است.
داستان اثر:
9 سال از مرگ نانسی میگذرد و استیون، تنها و افسرده شده است. او در میان وسایل نانسی، چند عکس از زنی برهنه پیدا میکند و تصمیم میگیرد تا این زن را که عامل از همپاشیدن زندگی اوست، به سزای اعمالش برساند. استیون به اتاق جاناتان، پسرشان که 20 سال پیش در دریا غرق شده میرود؛ چرا که نانسی چند سالِ آخر عمر خود را در آن اتاق سپری میکرد. او در آنجا یک دستنوشته که در واقع رمانی به قلمِ نانسی است را پیدا کرده و با مطالعه آن، حقایقی از مرگ پسرش برای او آشکار میشود. نانسی در این رمان، داستان سفر جاناتان به ایتالیا و جزییات اتفاقات آنجا که علت مرگش بوده را، نوشته است. داستان در این کتاب از این قرار است که: جاناتان به همراه دوست دختر خود، ساشا، به ایتالیا میرود اما در همان روز اول، ساشا او را به دلیل مرگ ناگهانی خالهاش تنها گذاشته و به لندن بازمیگردد. جاناتان که تنهاست، در ساحل، با زنی آشنا میشود که با پسر 5 سالهاش به سفر آمده است. آن زن که نامش کاترین است، با اغواگریِ تمام و کشیدنِ نقشهای پلید، جاناتان را به اتاق خود در هتل میکشاند تا به امیال نفسانی خود، پاسخ بدهد. او آنقدر جاناتان را غرق در شهوت و عشق میکند که جاناتان نیز عاشق او میشود. وقتی آن دو در کنار ساحل هستند، کاترین هنوز تشنه شهوت است، در نتیجه پسرش را به زنی سپرده و به بهانه رفتن به سرویس بهداشتی، بار دیگر با جاناتان رابطه برقرار میکند و در همین حین، نیکولاس، تنها فرزندش با قایق به دریا رفته و دریا طوفانی میشود. پس از این رابطه، جاناتان از کاترین میخواهد که پس از پایان سفر نیز همچنان با او بماند؛ اما کاترین بیرحمانه او را پس میزند که ناگهان متوجه نیکولاس میشوند که در دریای طوفانی گیر افتاده است. جاناتان برای نجات او به دریا میرود. دو نجات غریق نیز به سمت او میروند تا نجاتش دهند. نیکولاس نجات مییابد و جاناتان، میمیرد!
اما اینها همه توهمات نانسی است و حقیقت چیز دیگری است. در واقع آن شب، جاناتان به طرز وحشیانهای به کاترین تجاوز میکند و کاترین در این ماجرا فقط قربانی بوده است. استیون که توهمات همسرش را باور کرده، آبروی کاترین را نزد همسر، پسر و همکارانش میبرد و حتی قصد کشتن نیکولاس را دارد تا اینکه کاترین، پرده از راز 20 ساله برمیدارد. استیون از کار خود پشیمان میشود اما کاترین و رابرت از یکدیگر جدا میشوند.
نظرات کاربران
هیچ نظری وجود ندارد
هیچ نظری وجود ندارد
افزودن دیدگاه در مورد سلب مسئولیت