نقد و بررسی سریال در همسایگی عشق (Love Next Door)

خانواده‌ی سوک ریو، خصوصا مادرش، به دنبال موفقیت فرزندش است، اما از راه اشتباهی وارد شده. او دخترش را تحت فشار قرار می‌دهد تا کاری که خودش می‌خواهد را انجام دهد و در واقع دوست دارد دخترش رؤیاهای او را زندگی کند. اما از یک جایی به بعد سوک ریو دچار فرسودگی می‌شود و دیگر نمی‌تواند این مسیری که متعلق به خودش نیست را ادامه دهد، پس به دنبال تغییر می‌رود و رؤیای خودش را دنبال می‌کند. این مورد در بسیاری از خانواده‌ها مشاهده می‌شود، بسیاری از والدین فرزندان خود را مجبور به ادامه تحصیل در رشته‌ای خاص یا انجام و رعایت یک سبک زندگی می‌کنند که فرزند آن‌ها، علاقه‌ای به این نوع زندگی ندارد. والدین به جای آموزش و راهنمایی از زور و تهدید و فشار برای فرزند خود استفاده می‌کنند، بدون آن‌که به عواقب عمل خود آگاه باشند و بدانند که چه استعدادی را از فرزند خود با این روش‌ها هدر می‌دهند؛ همچنین با این‌کار، روابط میان فرزند و والدین بهم می‌خورد و به مرور اعتماد و صمیمیت بین آن‌ها کم‌رنگ می‌شود. سونگ هیو در بسیاری از لحظات زندگی خود به والدینش نیاز دارد اما آن‌ها مشغول کار خود هستند و عمده تمرکزشان بر روی پیشرفت فردی است؛ غافل از آن که فرزندشان نیاز به عاطفه ، رسیدگی و از همه مهم‌تر وجود خانواده دارد؛ این مسئله نشان می‌دهد که بحث خانواده و نیاز کودک به والدین باید جدی گرفته شود و والدین پس از بچه دار شدن باید زمانی را برای رفع نیاز و رسیدگی به کودک خود بگذارند. موضوع دیگری که باید به آن پرداخت، تقابل میان زن خانه دار و زن شاغل است. مادر سوک ریو در زندگی‌اش احساس حقارت می‌کرد و مدام می‌گفت که در زندگی شکست خورده است. همین احساس، باعث می‌شود که به فرزندانش خصوصا دخترش، سوک ریو برای مسائل درس و کار فشار بیاورد نگذارد در مسیری که رؤیایش را دارد زندگی کند؛ در واقع اصرار داشت دخترش به جای خودش موفق شود تا به او افتخار کند؛ برای او خانه‌دار بودن عقب‌ماندن از اجتماع و شکست در زندگی معنا شده است، در صورتی که مادر سونگ هیو به او می‌گوید بزرگ کردن فرزند بزرگ‌ترین کاری است که یک زن، توانای انجام آن را دارد.

به سوک ریو در زمان دبیرستان رتبه‌ی اول کلاس بوده و همیشه عاشق انجام کارهای هیجان‌انگیز بوده است، او در یک شرکت بزرگ و معروف در آمریکا استخدام شده بود اما به دلایلی استعفا می‌ده، همچنین نامزدی‌اش را به هم می‌زند و دوباره به کره بازمی‌گردد؛ اما به هیچ وجه از طرف خانواده‌ی خود برای تصمیمش پشیتیبانی نمی‌شود، بلکه تحقیر و تهدید نیز می‌شود. تنها کسی که کنار او می‌ماند، دوست دوران کودکی‌اش چوی سونگ هیو، معماری جوان و موفق است که از نوجوانی به سوک ریو علاقه‌مند بوده اما هرگز این موضوع را با او درمیان نگذاشته است. سوک ریو تصمیم می‌گیرد به دنبال رؤیایش برود و علاقه‌ی اصلی خود را پیدا کند، او پس از گشت و گذار فراوان از استعداد و علاقه‌اش به آشپزی مطلع می‌شود و تصمیم می‌گیرد که دور از چشم خانواده به کلاس‌های پیشرفته‌ی آشپزی برود. در این میان سونگ هیو عشقش را اعتراف می‌کند و رابطه‌ی عاشقانه میان این دو دوست قدیمی شکل می‌گیرد که در نهایت نیز منجر به ازدواج می‌شود. تصمیم سوک ریو برای آشپز شدن به هیچ عنوان مورد پسند خانواده‌اش واقع نمی‌شود، تا زمانی که دلیل آمدنش از آمریکا فاش می‌شود، او مبتلا به سرطان بود و به دور از اطلاع همه مشغول مبارزه با بیماری بود. خانواده‌ی سوک ریو می‌فهمند فشارهای عجیبی به او وارده کرده‌اند تا در جایی بماند که هیچ علاقه‌ای به آن ندارد، پس او را ازاد می‌گذارند تا به علاقه‌ی خود برسد. او در پایان رستوران خودش را تأسیس می‌کند.