داستان در بستر اتفاقات ماه می سال 1980 و قیام گوانگجو روایت میشود. در آن زمان دانشجویان و مردم برای دموکراسی مبارزه میکردند اما دولت آنها را کمونیست و جاسوس کرهشمالی مینامید. پدر هوانگ هی ته مسئول امنیت ملی در شهر گوانگجو بود، فردی بیرحم و خشن که برای رسیدن به اهدافش از هیچ جنایتی فروگذار نمیکرد. او برای ترفیع گرفتن و داشتن حمایت مالی بزرگترین سرمایهدار شهر، پسرش، هوانگ هی ته، را مجبور به ازدواج با دختر سرمایهدار شهر، لی سوریون میکند. لی سوریون که از دانشجویان معترض است، سر پر سودایی دارد و در قید و بند ازدواج و روابط عاشقانه نیست، به همین خاطر دوست صمیمیاش را به جای خودش به قرار آشنایی میفرستد و به او قول میدهد در عوض برای او بلیط هواپیما تهیه کند تا بتواند برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود.
کیم میونگ هی، دوست صمیمی لی سوریون، پرستاری است که چندین شیفت کار میکند تا خرج زندگیاش را دربیاورد و برای مهاجرت پول پسانداز کند. هی ته و میونگ هی یکدیگر را ملاقات میکنند و میونگ هی تمام تلاشش را میکند تا هی ته از این ازدواج منصرف شود و خودش هم به بلیط هواپیمایش برسد. هوانگ هی ته اما او را قبل از این در بیمارستان ملاقات کرده و میداند او کسی نیست که پدرش با او قرار ازدواج گذاشتهاست. با همه اینها این دو نفر به یکدیگر علاقهمند میشوند و میخواهند تحت هر شرایطی باهم بمانند.
لی سوریون، که برای این ازدواج اجباری انتخاب شده و از علاقه بین دوست صمیمیاش و هی ته نیز با خبر است، به پدر و برادرش دروغ میگوید و این اتفاقات را از خانوادهاش پنهان میکند. خانواده او فکر میکنند که او واقعا قصد دارد ازدواج کند و دست از کارهای گذشت کشیدهاست. اما او هیچگاه علاقهای به هی ته نداشته و ندارد. او همیشه درحال شرکت و رهبری راهپیماییها است همچنین اعلامیه نوشته و چاپ میکند. اما دانشجویان معترض دیگر، حالا بخاطر موقعیت خانوادگی و نامزدیاش با پسر یکی از اعضای رده بالای سازمان امنیت ملی، او را خائن و نفوذی میخوانند.
هی ته و میونگ هی، هردو پیشینهای با سازمان امنیت ملی دارند. هی ته، زمانی که در سئول بوده در حین نجات و معالجه یکی از هم دانشگاهیهای معترضش متهم به همکاری با کمونیستها شدهاست و مجبور شدهاست دانشگاه را نیمهکاره ترک کند. میونگ هی نیز بخاطر پدرش که کمونیست بوده در زمان مدرسه دستگیر و تهدید شدهاست.
آن دو اما با وفاداری در کنار هم میمانند و در این راه سختیها و اتفاقات تلخ زیادی را از سر میگذرانند. پدر هی ته تمام تلاشش را میکند تا این دو نفر را از هم دور کند تا بتواند ترفیع بگیرد، حمایت مالی پدر عروس اجباریاش را دریافت کند و پسرش را از دختر یک کمونیست دور کند. همان زمان در شهر گوانگجو حکومت نظامی سراسری برقرار میشود و سربازان به جان مردم بی گناه میافتند. آنها به نام سرکوب معترضین، هرکسی را که در خیابان میبینند کتک میزنند و دستگیر میکنند. هی ته و میونگ هی که تصمیم گرفته بودند باهم فرار کنند، برای کمک به مردم در بیمارستان میمانند. آنها فکر میکنند اوضاع قرار است رو به آرامش برود اما سازمان امنیت ملی حکم تیر را صادر میکند و سربازان ارتش به مردم تیراندازی میکنند و ده ها جوان و پیر و بچه را به قتل میرسانند. در بین کشتهشدگان پدر میونگ هی، که قصد داشت دخترش را از شهر خارج کند نیز وجود دارد. زمانی که میونگ هی، هی ته و برادر کوچک میونگ هی مشغول عزاداری و کارهای تدفین او هستند، پدر هی ته دستور میدهد تا جاسوسانش میونگ هی را جلوی چشمان پسرش، به قتل برسانند. برادر ناتنی هی ته، از ماجرا با خبر میشود و برای نجات میونگ هی اقدام میکند. میونگ هی بار دیگر از دست این مرد خبیث نجات پیدا میکند اما این پایان ماجرا نیست.
برادر کوچکتر او قصد کرده به خانه برود تا مادر و مادربزرگش را برای وداع با جسد پدرش بیاورد اما جاده خطرناک است. میونگ هی و هی ته که از این موضوع با خبر میشوند به دنبال او راهی جاده میشوند. جنگل بزرگ و تاریک است و جاده از درون آن میگذرد پس آنها از هم جدا میشوند تا هرکدام قسمتی از جنگل را بگردند. در آخر میونگهی برادرش را پیدا کرده و فراری میدهد اما خودش به دست سربازان کشته میشود. هی ته نیز دستگی میشود و آن دو تا پایان عمر از یکدیگر جدا میشوند.
نظرات کاربران
بزرگسال
توسط : زهرا حسینی
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
یکی از عالی ترین فیلما..
بزرگسال
توسط : فاطمه مرشدی
۲ مرداد ۱۴۰۱
سریالی که بر اساس رویداد های سیاسی واقعی اجرا شده و خیلی از سکانس ها شما رو به فکر فرو می بره که آیا اگر من جای این شخصیت بودم هم همین کار رو میکردم؟ وفاداری و کمک به هم نوع حتی وقتی اوضاع واقعا وحشتناک به نظر میرسه چیزیه که این سریال تلاش داره به شما نشون بده. چه بزرگسال و چه نوجوانان دیدنش رو برای همه شما توصیه میکنم.
هیچ نظری وجود ندارد
افزودن دیدگاه در مورد جوانان می