نقد و بررسی فیلم جادوگران (The Witches‎)

شخصیت اصلی فیلم می تواند بزرگترنی چاالش ها را پشت سر بگذارد و با شجاعت در برابر شرایط سخت تاب بیاورد. اما تماشای این فیلم به کودکان یا نوجوانان حساس توصیه نمی شود. جادوگران در این فیلم ظاهری عادی و زیبا دارند اما هنگامی که کلاه گیس و نقابشان را از چهره برمی دارند چهره ای وحشتناک پیدا می کنند. همچنین خط اصلی داستان با انجام گارهای غیر اخلاقی کوچک و زرگ برای نابودی جادوگران ( هدف وسیله را توجیه می کند ) مقبول و مشروع محسوب می شود و برای مخاطب جنبه سرگرم کننده دارد. همچنین شخصیت اصلی داستان مادر و پدر خود را از دست می‌دهد و برای همیشه تبدیل به موش می‌شود، این موضوع می‌تواند برای کودکان زیر ۸ سال اضطراب آفرین باشد.

خلاصه: فضای نسبتا ترسناک و فانتزی فیلم را برای تماشا کودکان نامناسب می کند.

آیا جادوگران در دنیای واقعی وجود دارند ؟ به نظر تو منظور نویسنده/ کارپردان از این داستان چه بود؟ اگر تو جای پسربچه بودی چه کار هایی انجام می دادی؟ مادربزرگ هم از فوت دختر و دامادش ناراحت بود؟ ناراحتی اش را چطور نشان می داد؟ به نظر تو بهترین کار و بدترین مار پسربچه و برونو چه بود؟ مادربزرگ می توانست بدون دروغ گفتن اوضاع را رو به راه کند؟  خلاصه: ببه نظر شما به چه کسانی می توان اعتماد کرد؟ آیا دزدی از جادوگران بدجنس در مجموع کار خوبی است یا بد؟

جادگران داستان پسربچه 8 ساله ای را روایت می کند که در یک تصادف پدر و مادرش را از دست می دهد و به خانه مادربزرگش نقل مکان می کند. مادربزرگ او زنی مذهبی و کمی عجیب است اما رفتار او با پسرک عالی است. او با تلاش بسیار او را از افسردگی و اندوه پس از مرگ پدر و مادرش رها می کند و او را به زندگی بازمی گرداند. مادربزرگ یک موش کوچک سفید برای او می خرد تا به او تردسی آموزش دهد. درست زمانی که به نظر می رسد همه چیز مرتب است. پسرک زنی عجیب را در فروشگاه ملاقات می کند که می خواهدد به او شکلات بدهد. وقتی ظاهر زن را برای مادربزرگش توصیف می کند مادربزرگ وحشت می کند و به او می گوید که یک جادوگر را ملاقات کرده است. جادوگران زنانی هستند با دهان های گشاد، سری بدون مو، دستان و پا هایی دفرمه و از همه بدتر آن ها از بچه ها متنفرند و می خواهند همه ی آن ها را از بین ببرند. مادربزرگ برای نجات پسرک، او را به یک هنل لوکس و سلطنتی می برد چون گمان می کند آن حا از دست جادوگران راحت خواهند شد اما غافل از اینکه جادوگران سراسر آمریکا در همان هتل جمع شده اند تا نشست سالیانه شان برگزار کنند. پسرک به طور اتفاقی در سالن اجتماعات جادوگران گیر میفتد و آنجا نقشه هولناک آن ها را می شنود. جادوگران می خواهند در سراسر آمریکا شکلات فروشی باز کنند و در آن جا به وسیله محلول جدید جادوگر اعظم همه کودکان مشتری خود را به موش تبدیل کنند. در همین حین جادوگر اعظم پسرکی به نام برونو که در هتل اقامت دارد؛ را گول زده و از آن محلول به خورد او می دهد. برونو به موش تبدیل می شود و هراسان ز دست جدوگران فرار می کند. ناگهان پسرک متوجه می شود موش دست آموزش می تواند صحبت کند و احتمالا او نیز قربانی یک جادوگر بدجنس است. برونو به کمک موش دست آموز که نامش مری است در سوراخی پنهان می شوند اما جادوگران پسرک را که در دریچه تهویه پنهان شده می بینند و به زور محلول موش کننده را در گوشش می ریزند تا تبدیل به موش شود. سه موش به سختی از دست جادوگران فرار می کنندو خود را به اتاق مادربزرگ می رسانند. مادربزرگ از دیدن آن ها تعجب می کند اما به آن ها قول می دهد که همه چیز را درست کند. پسرک با شجاعت داوطلب می شود تا از اتاق جادوگر اعظم محلول جادویی را بدزدتا مادربزرگ از آن یک پدزهر بسازد . اگر چه در این کار موفق می شود اما قدرت مادربزرگ که یک طبیب ساده است برای خنثی کردن قدرت محلول کافی نیست. اما مادربزرگ پسرک، برونو و مری را همتنطور که هستند دوست دارد و از آن ها مراقبت خواهد کرد. اما موش ها به فکر انتقام هستند. پسرک با شجاعت خود را به آشپزخانه می رساند و محلول جادویی را در سوپ جادوگران می ریزد. در سالن غذاخوری بعد از خوردن سوپ مخصوص جادوگران یکی یکی به موش تبدیل می شوند و بلوا به پا می شود. مادربزرگ و موش ها به اتاق جادوگر اعظم می روند تا بقیه محلول ها ار نابود کنند. در اتاق یک چمدان بزگ گر گول و یک دفتر که نام تمامی جادوگران جهان در آن نوشته شده است پیدا می کنند آن ها تصمیم می گیرند با کمک محلول مخصوص و آن دفتر تمام جادوگران جهان را نابود کنند. جادوگر اعظم که از سوپ نخورده است ناگهان وارد اتاق می شود اما به کمک و همکاری موش ها و مادربزرگ او نیز به یک موش زشت تبدیل می شود و در نهایت توسط گربه خودش شکا می شود. در همین حین برونو خودش را به پدر و مادرش نشان می دهد اما آن ها روی خوشی به او نشان نمی دهد و او تصمیم می گیرد پیش مادربزرگ بماند. موش ها و مادربزرگ در کنار یکدیگر خوشبخت می شوند برای پاکسازی جهان از جادوگران تلاش می کنند.

کارگردان/ مولف: رابرت زمیکس

نویسنده/ مترجم: کنیا باریس گی‌یرمو دل تورو رابرت زمکیس

نام بازیگران: ان هتوی اکتاویا اسپنسر استنلی توچی

نام شخصیت ها:

لوک: در فیلم نام پسربچه آورده نمی شود اما در کتاب نام شخصیت اصلی لوک است. لوک پسربچه ای هشت ساله است که طی یک تصادف پدر و مادرش را از دست می دهد و برای زندگی نزد مادربزرگش از شیکاگو به شهری کوچکی به نام آلامابا می آید تغییر محیط زندگی و عادات از یک طرف و اندوه از دست دادن پدر و مادر از سویی دیگر پسرک را منزوی و افسرده کرده است او از چیزهای بساری می ترسد و به مادربزرگش وابسته است. اما بعد از موش شدن شجاعتی وصف نشدنی می یابد و متهورانه در راه نابودی جادوگران گام برمی دارد.

مادربزرگ: مادربزرگ زنی میانسال با اعتقادات مذهبی محکم است. وضعیت مالی متوسطی دارد اما تمام قد برای حمایت از نوه آسیب دیده اش را به کار می برد. مادربزرگ در برابر جادوگر اعظم شجاعانه برخورد می کند. مادربزرگ نوه اش را همان طور که هست می پذیرد و او را صمیمانه دوست دارد.

برونو: برونو پسری سفید پوست، شکمو و ثوتمند است که به خاطر حرص زدن برای خوردن شکلات گول جادوگر اعظم را می خورد و تبدیل به موش می شود. اما بعد از موش شدن و همراهی با مری و لوک روحیه همکاری پیدا می کند و حتی می تواند از خوراکی های خوشمزه چشم پوشی کند.

مری: دختربچه ای یتیم که از یتیم خانه فرار کرده و فردا همان روز فریب یکی از جادوگران را خورده و تبدیل به موش شده است بعد هم از خانه مادربزرگ سردرآورده است. او در تمام مدت زندگی با لوک و مادربزرگ می توانسته حرف بزند اما هیجاناتش را مدیریت کرده است و ساکت مانده چون «آدم ها از شنیدن صدای موش سخنگو چندان خوشحال نمیشن» مری از دو موش دیگر عاقل تر و آرام تر است و جان برونو و لوک را در بدو تبدیل شدن به موش نجات می دهد.

جادوگر اعظم: زنی با ظاهر وحشتناک که اگرچه ظاهری انسانانی ندارد ولی به مد و لباس پوشیدن وزیبا به نظر رسیدن حساس است. جادوگر ااعظم ثروتمند است و می خواهد از ثروت بی حد و حصرش برای نابودی همه بچه ها استفاده کند. او باهوش و بدجنس است و در این دنیا تنها به گربه سیاهش علاقه مند است. گربه ای که در پایان داستان خود، خوراک او می شود.

کشور سازنده: آمریکا

کمپانی سازنده: برادران وارنر