نقد و بررسی فیلم خروس (The Rooster)

خروس از آن دسته فیلم‌هایی است که می‌تواند برای بسیاری از افراد کسل کننده باشد. شخصیت اصلی فیلم یعنی دَن، یک پلیس جوان است. استیو دوست دَن مشکل روانی دارد و رفتارهای عجیبی از خود نشان می‌دهد. تا این که یک روز استیو دست به خودکشی می‌زند. دَن به دلیل اینکه نتوانسته جلوی او را بگیرد، خودش را در این اتفاق مقصر می‌داند و پس از آن افسرده می‌شود. او حتی در تصوراتش تا مرز خودکشی پیش می‌رود. در این میان او با فردی گوشه گیر به نام تیم آشنا می‌شود، که در آخرین لحظات زندگی استیو او را دیده است. غالب زمان اثر نمایشی با ضرباهنگ آرام از دوستی‌ها و دعواهای تیم و دن است.

تیم دیدگاه متفاوتی درباره مرگ دارد. او معتقد است یک مرد حق دارد تنها و باوقار بمیرد و نباید جلوی خودکشی کسی را گرفت. تیم بیمار است. او حاضر به رفتن به بیمارستان نیست و بعد از اینکه دن او را به بیمارستان می‌برد، فرار می‌کند. این کار او نیز به نوعی میل به مردن به نظر می‌رسد.  بعد از مدتی تیم به مرگ نزدیک می‌شود. و دن بر اساس این دیدگاه او را در زمان مرگ تنها می‌گذارد.

بودن در کنار تیم، به دن این فرصت را می‌دهد تا کم‌کم غمش را فراموش کند و دیدگاه تازه‌ای پیدا کند. دن که پیش از این به خاطر سهل انگاری خروسش را از دست داده‌است. در پایان اثر و پس از بدست آوردن امید خروس جدیدی را به خانه می‌آورد.

پیام کلی اثر گذر از سوگ، پذیرش از دست دادن داشته‌ها و ساختن دوباره زندگی است. همچنین این اثر بیان می‌کند که به خواسته کسانی که تصیمیم به کشتن خود گرفته‌اند باید احترام گذاشت و ممانعت از این کار باعث آزار آن‌ها می‌شود. این دیدگاه می‌تواند درست نباشد چرا که بهترین کمک به چنین افرادی کمک به درمان و بهبود مشکلات روحی آن‌ها است و نه تشویق به خودکشی. در صورت تماشای این اثر بهتر است در این رابطه گفت‌وگو کنید. اما توجه داشته باشید که به دلیل موضوع خاص اثر، فضای افسرده و غمناک آن و سطح بالای ناهنجاری‌ها تماشای آن به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی‌شود.

شخصیت‌ها:

دَن: یک افسر پلیس جوان که با استیو دوستی بسیار قدیمی و نزدیکی دارد. او خودش را در مرگ استیو مقصر می‌داند.

استیو: دوست دن که بیماری روانی دارد و رفتارهای عجیب و دردسرسازی از خود نشان می‌دهد. با این حال از دن می‌خواهد که به مادرش چیزی نگوید. بلاخره یک روز او دست به خودکشی می‌زند.

تیم: مردی منزوی و گوشه‌نشین که در کلبه‌ای درون جنگل تنها زندگی می‌کند. او عاشق مشروب و پینگ‌پنگ است. او زندگی پر رنجی داشته است. زمانی که دن به جنگل می‌رود با او آشنا می‌شود و چند روزی را در کنار او می‌گذراند.

داستان اثر:

دن یک افسر پلیس جوان در یک شهر کوچک است. استیو دوست دَن مشکل روانی دارد و رفتارهای عجیبی از خود نشان می‌دهد. بلاخره یک روز استیو دست به خودکشی می‌زند. دن به دلیل اینکه نتوانسته جلوی او را بگیرد، خودش را در این اتفاق مقصر می‌داند و پس از آن افسرده می‌شود. او به جنگلی که استیو در آن‌جا خودش را کشته است می‌رود و در آن جا چادر می‌زند. در جنگل چشمش به یک کلبه می‌افتد که فردی گوشته نشین و پرخاشگر در آن زندگی می‌کند. صاحب کلبه ابتدا سعی می‌کند با تفنگ دن را تهدید کند تا جنگل را ترک کند. اما وقتی متوجه می‌شود که دن همراه خو مشروب دارد برخودش تغییر می‌کند. آن‌ها با هم گفت‌وگو می‌کنند و دن متوجه می‌شود که صاحب کلبه استیو را در آخرین لحظات دیده است. آن‌ها چند روزی را با هم وقت می‌گذراند ، بازی می‌کنند، مشروب می‌خورند و صحبت می‌کنند. دن از او می‌پرسد که آیا تلاش کرده که استیو را منصرف کند؟ مرد صاحب کلبه می‌گوید که این حق هر مردی است که تنها و باوقار بمیرد.

پس از چند روز دن به کارش برمی‌گردد. اما متوجه می‌شود مردی که در جنگل دیده است تیم است که یک متهم تحت تعقیب است. او کسی که احتمالا چند سال پیش همسر و دخترش را کشته است. اما تیم می‌گوید که از جای همسر و فرزندش خبر ندارد. از طرفی تیم سرطان دارد و دن به خواست تیم او را تنها می‌گذارد تا در تنهایی بمیرد. پس از مرگ تیم دن متوجه می‌شود که او بی‌گناه بوده و راست گفته‌است. دن نیز امیدش را بدست می‌آورد و به زندگی قبلش برمی‌گردد.

کارگردان Mark Leonard Winter نویسنده: Mark Leonard Winter "تهیه کننده: MahVeen Shahraki Geraldine Hakewill" "بازیگران: Hugo Weaving Phoenix Raei John Waters" کشور سازنده:استرالیا مخاطب اثر: بزرگسال شرکت سازنده: Thousand Mile Productions