نقد و بررسی فیلم هولیا (Hulya)

چرا 15 سال؟

این اثر، یک فیلم کمدی بدون محتواست که نه تنها نکته آموزنده یا خنده‌داری ندارد. بلکه سعی کرده با لودگی و استفاده از ابزارهایی همچون روابط آزاد، موسیقی، حرکات موزون و ... مخاطب را جذب کند . رفتار سعید و خوش‌گذرانی‌های او، ممکن است مورد استقبال مخاطب کم‌سن قرار گرفته و بدون تفکر به عواقب آن، به این نوع رفتار ، روی بیاورند یا به خاطر کاراکترسازی منفی فیلم، که از سعید با ناهنجاری‌های اخلاقی، یک فرد باحال و امروزی ساخته، ا الگوبرداری کنند. تماشای این اثر برای تماشا در جمع خانواده و گروه سنی کمتر از 15 سال توصیه نمی‌شود. چنانچه این اثر، در سبد مصرفی خانوار شما قرار گرفت، بهتر است بخش «نقش ما چیست ؟» را مطالعه کنید.

نقش ما چیست؟

ممکن است نوجوانان، با دیدن این فیلم، ارزو کنند که کاش مادربزرگ و پدربزرگی مثل سعید داشتند تا هرکاری را که می‌خواستند انجام می‌دادند. اولا که باید به آن‌ها یادآوری کرد که این امر، جز در فیلم‌ها اتفاق نمی‌افتد، چرا که والدین یا سرپرستان یک شخص، مصلحت و خوشبختی او را می‌خواهند و نمی‌خواهند او به ورطه نابودی برود. دوما، انجام رفتارهای خارج از عرف و ناهنجار، به سلامت روان فرد آسیب زده و او را از زندگی سالم دور می‌کند. تصویرسازی‌ها و شخصیت‌پردازی در فیلم‌ها، ممکن است گاها طوری باشد که از یک آدم نادرست، فردی بسازند که رفتارهایش جذاب و جالب به نظر برسد، اما نباید فریب این ترفندهای سینمایی را خورد. بهتر است پس از پایان فیلم، درباره این نوع از رفتارهایی که در دنیای واقعی، پسندیده نیستند اما در فیلم‌ها، طور دیگری معرفی می‌شوند صحبت کنید.

شخصیت‌ها:

وحید: وحید عاشق دختری ترک(ترکیه‌ای) به نام هولیا شده و می‌خواهد با او ازدواج کند. خانواده‌اش با او مخالف هستند و به نوعی مانع از ازدواج‌اش می‌شوند. وحید تصمیم گرفته تا در مقابل خانواده‌اش بایستد.

سعید: برادرزاده وحید که با او و در کنار مادربزرگ و پدربزرگ‌اش بزرگ شده، فردی خوش‌گذران و عیاش است و هرکاری که وحید اجازه انجام آن را ندارد، انجام داده و همین باعث اختلاف او و وحید است.

هولیا: دختری که وحید می‌خواهد با او ازدواج کند. او به تحریک عمه‌اش، از ترکیه به ایران سفر می‌کند تا با وحید ازدواج کند.

داستان اثر:

سعید که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده، با پدربزرگ و مادربزرگ و عموی هم‌سن خودش، وحید، زندگی می‌کند. هرکاری که برای وحید انجام‌دادن‌اش ممنوع است، برای سعید آزاد است و این تفاوت، وحید را می‌آزارد. وحید که قصد ازدواج با دختری به نام هولیا را دارد، از طرف مادر منع می‌شود، اما او تصمیم خودش را گرفته تا هرطور شده این کار را انجام دهد. وحید از هولیا می‌خواهد تا برای ازدواج به ایران بیاید. با آمدن هولیا و اتفاقات دیگر، مادر سکته می‌کند و مرگ مغزی می‌شود. جگر مادر، به گنده لاتی معروف، پیوند می‌خورد و داستان از اینجا آغاز می‌شود. از آنجایی که این گنده لات، دل‌اش نمی‌خواهد کسی بفهمد که جگر یک زن به او پیوند خورده، قصد کشتن همه اعضای خانواده را می‌کند اما به آن‌ها می‌گوید که قبل از مرگ یک آرزوی‌شان را هم برآورده می‌کند. او باعث ازدواج وحید و هولیا می‌شود و برای سعید، کنسرت می‌گذارد. در نهایت نیز به خاطر عواطف انسانی مادر، که در بدن‌اش جریان پیدا کرده، از کشتن آن‌ها منصرف می‌شود.