در سال 1983، یک خانوادهی کرهای مهاجر از کالیفرنیا به قطعهزمین جدید خود در روستاهای آرکانزاس نقلمکان میکنند. «جیکوب» امیدوار است در اینجا محصولات کرهای را برای فروش به فروشندگان در دالاس رشد دهد.
جیکوب و مونیکا در جوجهکشی مجاور مشغول به کار میشوند. یکی از اولین تصمیمهای جیکوب برای تحقق رؤیایش حفر چاه آب است. او در محلی که خودش پیدا میکند یک چاه حفر میکند. همچنین از «پاول» که یک مرد محلی غیرعادی و کهنهسرباز جنگ کره است استفاده میکند. درحالیکه جیکوب به زندگی پیشِرو خوشبین است، همسرش «مونیکا» ناامید شده و از وضعیت قلب فرزندشان، «دیوید»، نگران است.
آنها برای نگهداری از بچهها در طول روز، ترتیب سفر مادر مونیکا از کرهی جنوبی را میدهند. دیوید که مجبور میشود با او در یک اتاق مشترک باشد از او دوری میکند. زیرا او با ذهنیت دیوید از یک مادربزرگ نمونه تطابق ندارد. مادربزرگ هم سعی میکند خود را با زندگی در آمریکا تطابق ببخشد و با دیوید رابطهی عاطفی برقرار کند.
چاهی که جیکوب حفر کرده بود خشک میشود و جیکوب مجبور میشود از آب شهر استفاده کند. از این نقطه مشکلات آغاز میشود. فروشندهی دالاس نیز در آخرین لحظه سفارش خود را لغو میکند. در این شرایط مونیکا میخواهد به کالیفرنیا برگردد. اما جیکوب مخالفت میکند و این امر ازدواج آنها را به نقطهی پایان نزدیک میکند.
در همین حال، مادربزرگ «دیوید» و «آن» را میبرد تا بذرهای میناری را در کنار نهر بکارند. وی به آنها میگوید این گیاه چقدر مقاوم و مفید است و رشد فراوانی خواهد کرد. مادربزرگ دیوید را ترغیب میکند که بیشتر به فعالیت بدنی بپردازد؛ چیزی که والدینش او را از از آن منع میکنند. اما او میگوید دیوید قویتر از چیزی است که فکر میکنند.
ناگهان یک شب مادربزرگ دچار سکتهی مغزی میشود. وی با معالجهی پزشکی زنده میماند. اما با اختلال در حرکت و گفتار روبهرو شده است.
جیکوب، مونیکا، آن و دیوید برای نوبت دکتر قلب دیوید و دیدار با یک فروشنده برای فروش محصولات جیکوب به اوکلاهماسیتی میروند. اگرچه آنها میفهمند که وضعیت قلب دیوید به طرز چشمگیری بهبود یافته و جیکوب معاملهای برای فروش سبزیجات با یک بقال کرهای انجام داده است، اما جیکوب بهطور غیرمستقیم به مونیکا اعتراف میکند که موفقیت محصولاتش برای او از آرامش خانوادهاش مهمتر است. به دنبال یک بحث عاطفی، آنها به طور ضمنی توافق میکنند که از هم جدا شوند.
با این حال، مادربزرگ بهطور تصادفی انبار حاوی محصولات را در غیاب آنها آتش میزند. با رسیدن به خانه، جیکوب و مونیکا سعی میکنند آتش را مهار کنند. اما آتش از کنترل خارج میشود. آن و دیوید هم مادربزرگ را به جای امنی میبرند.
در آخر، جیکوب و مونیکا را همراه با یک چاهکن آب به دنبال جایی برای حفر چاه میبینیم. این نشاندهندهی قصدشان برای ماندن در مزرعه است. جیکوب و دیوید هم میناریها را که به خوبی رشد کردهاند برداشت میکنند.
شرح والدین:
خانوادهای مهاجر و کرهای از کالیفرنیا به قطعه زمین جدید خود در روستاهای آرکانزاس نقل مکان کردند. جایی که جیکوب همواره آرزوی آن را داشته است. در حالی که جیکوب به زندگی پیش رو خوشبین است، همسرش مونیکا ناامید شده و از وضعیت قلب فرزندشان دیوید نگران است. جیکوب و مونیکا در جوجهکشی مجاور، کار میکنند.
مادر مونیکا برای نگهداری از بچهها از کره میآید. چاهی که جیکوب حفر کرده خشک میشود و از این نقطه مشکلات آغاز میشوند. مادربزرگ و دیوید در کنار رودی بذرهای میناری میکارند.
یک شب مادربزرگ دچار سکته مغزی میشود و نمی تواند درست حرکت و یا صحبت کند. جیکوب و خانوادهاش برای کار و قلب دیوید به اوکلاهاما میروند. همه چیز در حال درست شدن است اما جیکوب به طور غیرمستقیم به مونیکا اعتراف میکند که محصولاتش را به خانواده ترجیح میدهد و مونیکا تصمیم به طلاق میگیرد. همان شب انبار محصولات آتش میگیرد و با وجود سعی جیکوب و مونیکا محصولات از بین میروند. با وجود از بین رفتن محصولات آن ها تصمیم به ماندن در مزرعه میگیرند.
نظرات کاربران
بزرگسال
توسط : مریم فروزان کیا
۲۶ خرداد ۱۴۰۰
اولین نکته ایی که باید در مورد این فیلم خاطر نشان کنم این بود که جزو فیلم های اسکاری امسال بود و یون یو جانگ که در نقش مادربزرگ بازی می کرد این بازیگر به واقع توانمند که در سایر فیلم ها و سریال های کره ایی هم شاهد هنرنمایی هنرمندانه اش بودم توانست در سن ۷۳ سالگی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را از آن خود کند جدای از این مسئله برخلاف همیشه داستان فیلم خیلی جذاب و جدید نبود جدای از اینکه ایده خود مرد خانواده برای آمدن به آمریکا و زندگی در آن جا به عنوان یک کشاورز جالب بود و فقط همین و نه چیز خاص دیگر ضمن اینکه این فیلم حاوی نکات و صحنه ها و دیالوگ های عنادمند با مذهب و آموختن آموزه های دینی به کودکان بود که انتظار داشتم اشاره ایی به آن ها داشتید و البته باید بگویم این مورد در سال های اخیر به شدت به هر گونه ایی در فیلم های برتر اسکار دیده می شود، به همین خاطر دیدن این فیلم را برای بچه ها آن هم در فرهنگ مذهبی و دینی خودمان حتما با یک والد آگاه و مسلط لازم و ضروری می دانم چون در سرتاسر فیلم به هر نوعی که شده شبهاتی در عقاید و باورهای دینی وارد می شود بخصوص توسط پدر خانواده کلا اعتقادی به خدا و مذهب ندارد و همین طور مادربزرگ که شخصیت محوری و اثر گذاره این فیلم است در جایی حتی شاهد هستیم پولی را که در کلیسا برای اعانه و کمک جمع می کنند از داخل ظرفش می دزدد. مادر خانواده مذهبی است و به دین مسیح باور دارد سعی دارد بچه ها را با آموزه های دینی بزرگ کند، شب ها از دیوید می خواهد برای سلامتی قلب بیمارش دعا کند، اما تمام مدت مورد تمسخر شوهر و مادرش قرار می گیرد(این مسئله به صورت نا خوداگاه در ضمیر کودک اثر منفی می گذارد و حتما لازم است توضیحاتی در این رابطه به او به صورت درست و اصولی داده شود) کسی هم که در مزرعه به عنوان کمک دست پدر در کارهای کشاورزی به او کمک می کند نیز مسیحی است و هر زمان که از دین مسیح می گوید پدر او را به نوعی مسخره می کند یا نگاهی تمسخر آمیز را به او دارد، در جایی شاهد هستیم خانواده دارند از کلیسا بر می گردند و در جاده او را می بینند که صلیبی چوبی را به دوش می کشد و به سختی و در گرمای آفتاب مشغول راه رفتن است، وقتی پدر خانواده از او می خواهد سوار ماشینشان شود او رد می کند و می گوید این مسیر را باید پیاده طی کند، پدر خانواده و سایرین می خندند و از کنارش عبور می کنند در جایی همین مرد خدمتکار به در خواست مادر خانواده وارد خانه می شود تا با استفاده از دعا شیاطینی را که فکر می کنند وارد خانه شان شدند و مادربزرگ هر از گاهی می بیندشان را از خانه بیرون کنند، ولی این مسئله به دعوای مادر و پدر دیوید ختم می شود و اینجا هم به نوعی اما هوشمندانه باورها و اعتقادات زن به وضوح به تمسخر گرفته می شود. همه این موارد و نکات ریز و درشت موجود در فیلم دست به دست هم می دهند که این باور را به مخاطب القا کنند که افرادی با این ویژگی ها و باورهای به خدا، خیالاتی، متعصب، بدگمان، ناسازگار(شخصیت مادر در این فیلم کاملا ناسازگار است با اینکه در تمام مدت می دانیم حق با اوست)، و خودمحور هستند. جدای از نکات و مسائل مذهبی نهفته در فیلم چند مورد دیگر مورد توجهم بود مثلا جایی که دیوید به مادربزرگ می گوید طبق خواسته مادرش دعا کرده و از مرگ نمی ترسد، مادربزرگ مادر را شماتت می کند و او را در آغوش می گیرد و صبح فردا مادربزرگ به یکباره دیگر مادربزرگ همیشه نیست، جایش را مثل دیوید خیس کرده و حتی کنترلش را هم از دست داده که در ادامه متوجه می شویم مادربزرگ سکته کرده و زمانی که دیوید را به بیمارستان می برند متوجه میشوند قلب او به یک باره خوب شده و دیگر اثری از بیماری نیست که این مورد به صورت ناخوداگاه این باور را به مخاطب القا می کند که مادربزرگ او را شفا داده و بیماری دیوید به او منتقل شده(اینجا هم نکته ایی خیلی ریز در مورد معجزه و شفا و مغایرتش در فرهنگ دینی و اسلامی ما وجود دارد که باید خیلی به آن دقت شود و برای نوجوانی که شاهد این فیلم است سؤالات و شبهاتی ایجاد می شود). روی هم رفته نظر شخصی خود من به عنوان کسی که سال هاست شاهد فیلم ها و سریال های کره ایی است این بود که این فیلم واقعا در جایگاه جایزه اسکار نبود جدای از اینکه بازی یون یو جانگ را همیشه تحسین کرده ام اما باید بدانیم کره جنوبی مستعمره آمریکاست و این جایزه آن هم برای چنین فیلمی با این نکات منفی و باورهای غلط در خصوص مذهب کمی برای شخص من شک برانگیز است. ضمن اینکه شخصیت های کره ای این فیلم پس از زندگی در آمریکا جایگاه و حتی شغل قابل قبولی ندارند و کاملا این وابستگیشان به کشوری مثل آمریکا برای خوشبخت زندگی کردن در سراسر فیلم مشهود است. مجددا توصیه می کنم حتما کنار فرزندتان این فیلم را ببینید به خصوص اگر تازه به سن تکلیف رسیده است و خودتان را برای پرسش ها و شک هایش که در مورد دین و غیره برایش ایجاد می شود آماده کنید و با آگاهی کامل به او پاسخ دهید حتی اگر لازم شد کتبی را هم به او جهت مطالعه معرفی کنید تا به مضوع و شبهاتی که برایش ایجاد شده اشراف پیدا کند.
هیچ نظری وجود ندارد
افزودن دیدگاه در مورد میناری