این اثر روایتگر زندگی دختر بچهای است که در زمان تولدش به دلیل مشکلات متعددی که برای مادرش وجود داشت در یکی از رستورانهای شهر رها شد. یکی از کارکنان دلسوز و مهربان مجموعه «هوپ» را به فرزندخواندگی قبول کرد و تا 22سالگی از او محافظت کرد. اما بهواسطهی بیماری سختی که دچار شد از دنیا رفت و هوپ دوباره در 22سالگی تنها شد.
روحیهی قوی و تلاشگر هوپ او را روانهی محل کار و تلاش بیشتر برای دستیابی به اهدافش کرد. او برای دستیابی به بزرگترین هدف خود که خبرنگاری بود، با جدّیت و پشتکار تلاش میکرد و برای پذیرش بهعنوان نویسندهی مجموعهای که در آن فعالیت میکرد، باید مقالهی جذّاب و هیجانانگیزی به چاپ میرساند.
هوپ درحال سپریکردن روزهای تنهایی و هچنین بیپولی بود که مقابل خانهاش با شیشهی مربایی پر از پول بهعنوان هدیهی کریسمس مواجه شد. این اتفاق جرقهای برای موضوع مقالهی وی شد. او با تلاشهای فراوان موفق شد کسی که عامل این کار خیر برای خانوادههای نیازمند در شب کریسمس در طی 40 سال گذشته است را پیدا کند.
او برای پیشبرد هدفش و دریافت اطلاعات واقعی و حقیقی دراینباره، به دروغ و فریب وارد خانهی مکسولها که عاملان این کار خیر بودند شد و آنها نیز با محبت و اعتماد بسیاری که به هوپ کرده بودند اطلاعات بسیار خوبی در اختیار او گذشتند.
درنهایت، هوپ با ناراحتی از سوءاستفاده از اعتماد خانوادهی مکسولها تصمیم نداشت راز مخفی آنها را که تمایلی به آشکارکردنش نداشتند پخش کند. ازطرفی آیندهی کاری او در گرو همین مقاله بود که درنهایت با اصرارهای آقای لایل، مدیر مجموعه، مقاله چاپ شد و ناراحتی بسیاری برای خانوادهی مکسول ایجاد کرد. اما هوپ برای جبران اشتباهش با انتشار مقالهی دیگری از محبت و بخشندگی خانوادهی مکسول یاد کرد و رضایت آنها را جلب کرد و طی اتفاقی غیرمنتظره به کمک خانوادهی مکسول مادر خونیاش را پیدا کرد و با «ایان»، پسر خانوادهی مکسول ازدواج کرد.
نظرات کاربران
بزرگسال
توسط : رضا خیام زاده
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
بسیار اثرگذار و کمنظیر بود
بزرگسال
توسط : امین امیدعلی
۶ دی ۱۴۰۰
واقعا ممنونم از تهیه کننده و کارگردانش . این فیلم خیلی بهم انگیزه و امید به زندگی داد. سرنوشت زندگی منم اینجوری بود فقط آخرش شامل زندگی من نمیشه
هیچ نظری وجود ندارد
افزودن دیدگاه در مورد شیشه مربای کریسمس