مهتاب و آوا در دانشگاه همکلاسی و دوست هستند. ماجراها از آنجا آغاز میشود که دانشگاه اردویی به اصفهان برای جمعی از دانشجویان تدارک میبیند و نام آوا و مهتاب نیز در لیست داشجویانِ انتخابشده هست.
مهتاب در ابتدا رغبتی به شرکت در این اردو ندارد، ولی با اصرار آوا راضی میشود و شرط میکند که اگر آوا قول بدهد در این سفر از قرصهای آرامبخشش استفاده نکند، با او همراه میشود.
قطعکردن ناگهانی قرصها برای آوا تبعاتی در پی دارد؛ او بیهوش میشود و بر اثر برخورد سرش با سینک دستشویی به کما میرود و این آغاز ماجراها و درگیریهای مهتاب است. استادی که با آنها همراه شده است، پدر و مادر آوا، بعضی همکلاسیها و پلیس، مهتاب را مقصر میدانند.
مهتاب اما فقط به فکر حال دوستش است. او که میداند آوا با علی، دوستپسرش، قهر است، تصمیم میگیرد به او پیام دهد و او را از حال آوا باخبر کند. علی نیز بهسرعت خودش را به اصفهان میرساند.
این اولین دیدار مهتاب و علی بود؛ زیرا آوا بهخاطر شکاکبودنش هیچوقت اجازه نمیداد مهتاب علی را ببیند یا شمارهی او را داشته باشد. مهتاب بهخاطر اینکه بتواند علی را به دیدار آوا ببرد، بهدروغ او را پسرخالهی خودش معرفی کرد.
رابطهی علی و مهتاب از اصفهان شروع شد و تا مدّتها ادامه داشت. آوا در کما بود و مهتاب نیز بهبهانهی آوا با علی دیدار میکرد. در این بین، علاقهای یکطرفه بین مهتاب و علی به وجود آمده بود. مهتاب میدانست دارد کار اشتباهی انجام میدهد.
او به نامزدش، منصور، به مادرش، به آوا و همه دروغ میگفت فقط برای اینکه بیشتر بتواند به این رابطهی بیسرانجام ادامه دهد. اما در آخر تسلیم شد و به این رابطهی اشتباه که برایش لذّتی همراه با عذابوجدان داشت پایان داد.
نظرات کاربران
هیچ نظری وجود ندارد
هیچ نظری وجود ندارد
افزودن دیدگاه در مورد سال دوم دانشکدهی من