پل و پدر و مادرش در یک شهر کوچک توی تنهی یک درخت بزرگ و کهنسال زندگی میکنند. پل هر روز از کوتاهترین راه به نانوایی میرفت، سه نان میخرید و از طولانیترین راه به خانه برمیگشت. روزی در راه برگشت به خانه روباهی را دید که داشت تاب میخورد. نان ودش را به او داد و بهترین دوست هم شدند. آنها از با هم بودن خیلی خوشحال بودند تا اینکه پدر و مادر پل تصمیم گرفتند به شهر بزرگتری بروند و در تنهی درخت بزرگتری زندگی کنند.
این کتاب به زیبایی دوستی را به تصویر میکشد و بیان و ابراز احساسات را به کودک میآموزد.
نظرات کاربران
هیچ نظری وجود ندارد
هیچ نظری وجود ندارد
افزودن دیدگاه در مورد خوشحالی یک روباه است